
داستانهای شیرین نجات در ایستگاه ۶ آتشنشانی مشهد
«در آتشنشانی خاطره شیرین به ندرت پیدا میشود»، «ما خاطرات تلخ و سختمان بیشتر از شیرین است»، «بخواهم بگردم خاطره خودکشی و آتشسوزی و از دست دادن، زیاد دارم و خاطرات شیرین خیلی محدود پیدا میشود»، اینها چند جمله از زبان آتشنشانهای ایستگاه۶ در مفتح۴۵ در محله حسینآباد است که وقتی از آنها میخواهیم برای نشان دادن جنبههای طنز ماجرا هم که شده برایمان خاطرات شیرین خود را بیان کنند هر کدامشان کمی به فکر فرو میروند تا حرفی برای گفتن داشته باشند.
با این احوالات، ما در این ایستگاه، با مردانی گپوگفت داشتیم که تنها چند روز از حادثه تلخ و غمبار درگذشت آتشنشان فداکار رضا فخریان میگذرد و هنوز یاد و نامش در میان صحبتهایشان زنده است، اما خنده از روی چهرههایشان محو نمیشود و هر کدام از این بزرگمردانی که در این شغل، جانشان را کف دستشان گرفتهاند ما را میهمان خاطرهای دلپذیر میکنند.
نجات دختر، آرامش پدر، لبخند آتشنشان
ابراهیم نادمی از جمله آتشنشانهای این ایستگاه است که یازده سال سابقه کار دارد و هفت سال از این دوران را در کرج خدمت کرده و بعد از آن به مشهد آمده است. با اینکه سالها از خدمتش در کرج میگذرد، اما وقتی از او میخواهیم یکی از شیرینترین خاطرههایش را برایمان تعریف کند، به لبخند پدری اشاره میکند که در یکی از مأموریتهایش در کرج دیده و هنوز در خاطرش ماندگار است؛ «حادثهای که به مرکز اطلاع دادند، مربوط به آوار یک منزل مسکونی در طبقه دوم بود که کنارش گودبرداری شده و پدر و دختری در این حادثه گرفتار شده بودند.»
اگرچه آوار به گفته نادمی شدید نبود و وقتی تیم نجات به محل میرسند، میبینند همسایهها پدرِ حادثهدیده را نجات دادهاند، اما دختر هفتهشتسالهاش هنوز زیر آوار بود و صدایی نحیف و نازک به گوش میرسید و درخواست کمک میکرد.
مردم از ازدحام جمعیت حین حادثه پرهیز کنند تا عملیات نجات با سرعت بیشتری پیش برود
او هنوز لحظهبهلحظه این حادثه در ذهنش حک شده است؛ «آفتاب سوزان تابستان، کار آواربرداری را با لباسهای حریق و نجات، سختتر کرده بود. نگرانیها و بیتابیهای پدر بیشتر و بیشتر میشد و هر چنددقیقهای سعی میکرد خود را به محل آوار نزدیک کند. دائم از من و همکارانم خواهش و تمنا میکرد تا دخترش را نجات بدهیم و ما هم وقتی بیقراری پدر را میدیدیم، باعث شد تلاشمان را بیشتر کنیم تا زودتر به نتیجه برسیم.
وسط دلشوره پدر و تمرکز و تلاش ما برای نجات سالم دختر، تجمع مردم هم که لحظهبهلحظه بیشتر میشد، کار ما را سختتر میکرد؛ چراکه برخی از همکارانمان مجبور بودند بخشی از نیروی خود را برای آرامسازی مردم و جلوگیری از ورود آنها به محل حادثه صرف کنند.»
بالاخره بعد از گذشت دو ساعت از شروع عملیات آواربرداری، دخترک که حسابی ترسیده بود و اشک امانش نمیداد، در دستان آتشنشان قرار گرفت و به آغوش خانواده و پدرش بازگشت؛ «هنوز لبخند و تشکرهای پیدرپی پدر را به یاد دارم و از اینکه شغل من باعث امیدبخشیدن و دلگرمی یک خانواده شد، به آن افتخار میکنم.»
چند خرمای نذری برای سحری
شغل آتشنشانی، نه سرما و گرما میشناسد و نه روز و شب و هر لحظه که حادثهای رخ دهد، نیروها باید در سریعترین زمان ممکن، خود را به محل برسانند.
خاطره محمدصادق صادقیمنش که ۱۰ سال سابقه خدمت دارد، مربوط به زمانی است که ماه مبارک رمضان در اوج گرمای تابستان و مردادماه بود. در یکی از همان روزها، آژیر خطر به صدا درمیآید و تیم نجات به محل حادثه که آتشسوزی در مغازه آهنگری بود، اعزام میشوند؛ «با دهان روزه به محل حادثه رسیدیم. علاوه بر عطشی که داشتیم، حریق مغازه آهنگری بهقدری شدید بود که بعضی از همکاران ضعف کردند و نتوانستند طاقت بیاورند و روزهشان را افطار کردند. با هر سختیای که بود، کار را به پایان رساندیم و دمدمای افطار به ایستگاه رسیدیم؛ اما بهقدری خسته بودیم که فقط غذا و آب مختصری خوردیم تا کمی گرسنگی و تشنگیمان رفع شود و بخوابیم.»
صادقیمنش به امید خوردن سحری کامل، میخوابد و ساعت ۳ بامداد یعنی حدود نیم ساعت قبل از اذان صبح از خواب بیدار میشود تا بر سر سفره سحر بنشیند؛ اما ازآنجاکه حادثه برای آتشنشان هم خبر نمیدهد، هنوز لقمه اول در دهانش داشت میچرخید که آژیر خطر به صدا درمیآید.
عامل بسیاری ازحریقها، اتصال دوشاخههای برق مثل شارژر، اتو و سشوار است. برای ایمنی بیشتر بعد ازاتمام کار، دوشاخه را بکشید
این آتشنشان جوان مجبور میشود لباس رزمش را بپوشد و به محل حادثه برود؛ «خوشبختانه حادثه، حریق کوچکی بود که سریع و در عرض پانزده دقیقه اطفا شد؛ اما زمان رفته بود و فقط چند دقیقه تا اذان فرصت داشتیم که اگر میخواستیم برگردیم، به سحری نمیرسیدیم. همان جا که نشسته بودم، داشتم در دلم فکر میکردم افطاری چندانی که نخوردم و سحر هم به مأموریت گذشت، چگونه روزه فردا را طاقت بیاورم؟!»
صادقیمنش که گوشهای از محل حادثه نشسته بود تا خستگی بعد از عملیاتش را رفع کند و این فکرها از سرش میگذشت، ناگهان میبیند پیرزنی که در همان زندگی میکرد، ظرف خرما و چند لیوان آب را جلوی او و دوستانش تعارف کرده است. وقتی این صحنه را میبیند، برق از چشمانش میپرد و از آن خانم تشکر میکند.
او با خنده میگوید: «اگرچه مردم نباید کنار حادثه تجمع کنند، ولی حضوری که خودش نجاتدهنده باشد، به دل مینشیند.» آن روز، او و دوستانش هر کدام با چند دانه خرما، روزهشان را میگیرند و حالا، روزی فراموشنشدنی برای او و همکارانش ثبت شده است.
حس ماندگار اولین نجات
به قول رضا رحمتی که ۱۰ سال سابقه کار در سازمان آتشنشانی را دارد، پیداکردن خاطره شیرین در این شغل، کار سختی است. بخشهای شیرینش فقط زمانی است که عملیاتی با موفقیت انجام میشود و آنها شاهد لبخند رضایت افراد حادثهدیده هستند؛ مثل ماجرایی که برای رحمتی در اوایل شروع به کارش اتفاق افتاده و، چون جزو اولین مأموریتهای نجاتش بوده، خوب در ذهنش ماندگار شده است؛ «تابستان داغی را داشتیم و لباسهایی که میپوشیم، خودش بهاندازه کافی ضخیم است.
حال فکر کنید در این گرما، مأموریت ما اطفای حریق یک منزل مسکونی دوطبقه بود که دو کودک ۵ و ۹ساله و خانوادهای که در طبقه بالا زندگی میکردند، در آن محبوس بودند. عامل این آتشسوزی شیطنت پسربچه پنجساله بود که با استفاده از شعله بخاری، مداد نقاشیاش را آتش زد و بعد از آن، حریق به وسایل خانه سرایت کرد.»
برای تأمین سیستم گرمایشی منزل، بهجای بخاری از پکیج استفاده کنید؛ چراکه تعداد حوادث از ناشی از انتشار گاز مونوکسیدکربن بالاست
رحمتی و همکارانش با آن لباسهای مخصوص آتشنشانی و گرمای عرقریز تابستان، به دل آتش میزنند و بعد از اطفای حریق و نجات ساکنان این منزل، مادری را میبینند که با حالی نزار، در جستوجوی فرزند کوچکش است.
او و همکارانش دو بار در آن فضای دودآلود وارد منزل میشوند تا ردپایی از کودک بیابند، اما اثری از او نیست که نیست تا اینکه مرتبه سوم، وقتی رحمتی در گوشهوکنار منزل سوخته در آتش، در یکی از اتاقها کنجکاو میشود و پتویی که همان جاافتاده را کنار میزند، چشمش به پسرک میافتد که تا آن لحظه از ترس، خودش را زیر آن پنهان کرده بود و صدایی از او به گوش نمیرسید؛ «وقتی پسرک را بغل کردم و به مادرش تحویل دادم، گویی آب سردی بود که بر آتش سوزانی ریخته باشی و مادر با اشک و آه، فرزندش را میبوسید و نوازشش میکرد. پسرک هم که تازه ترس مانده در گلویش را آزاد کرده بود، وقتی در آغوش مادرش قرار گرفت، آرامتر شد.»
رحمتی هم وقتی این صحنه را میبیند، لبخندی از آرامش، گوشه لبش مینشیند، چرا که برای اولین بار، حس نجات یک انسان را تجربه کرده بود. نکته جالب، ماجرای آقای رحمتی این بود که همان پسر به همراه پدرش، بعد از چهار سال بهزحمت، محل خدمت این آتشنشان را پیدا میکنند و با جعبه شیرینی به دیدارش میروند تا از او تشکر کنند.
در فصل سرما حیواناتی مانند گربهها بدنبال جای امن و گرم هستند و نیاز است فضاهایی مانند انباری، کاپوت خودرو و...بررسی شود
عملیات برای نجات گربه گرفتار
نجات جانداران هم از جمله وظایف سازمان آتشنشانی است که سید مهدی حسینی با شش سال سابقه در این باره میگوید: «نجات جان یک گربه حدود مهرماه سال گذشته به ما اعلام شد که در انباری مدرسه محبوس بود. خودمان را در کمترین زمان ممکن به محل حادثه رساندیم؛ اما ماجرا خیلی سادهتر از این حرفها بود.»
سادگی ماجرا آنجاست که وقتی حسینی به همراه بقیه تیم به محل حادثه میرسند، با گربهای مواجه میشوند که گویا بهخاطر فصل سرما به دنبال پناهگاهی امن بود و انباری مدرسه را بهترین مکان یافته بود.
حسینی ادامه میدهد: ما بدون نیاز به هیچ تلاشی، درب انباری را باز کردیم تا راه برای گربه باز شود. دوستم وقتی گربه را دید، دستش را به سمت مسیر خروج بلند کرد و گویی با انسانی حرف میزند دوستانه گفت بیابرو بیرون! و گربه هم رفت و ماجرا به همین سادگی تمام شد.
برای آرامش یک شهروند
خاطره ایمان کوچکزاده که از میان این جمع بیش از همه سابقه دارد و امسال در چهاردهمین سال خدمت خود بهسر میبرد، بسیار شنیدنی است. او که با لهجه شیرین مشهدی صحبت میکند خاطرهای از سال۱۳۹۴ را به خوبی و روشن همچون روز به یاد دارد.
«مورد حادثهای که به ما اعلام شده بود سقوط فرد داخل چاه بود. به سرعت خود را به آدرس موردنظر رساندیم، ولی، چون سقوط در چاه، عملیات نسبتا سنگینی است به ایستگاه دیگری هم اعلام کردند تا به کمک ما بیاید و کار تخصصی نجات فرد را انجام بدهند و ما تا رسیدن آنها، کارهای اولیه مثل ایمنکردن محیط و آمادهسازی وسایل را انجام دهیم.»
کوچکزاده و تیم همراهش به محل حادثه میرسند. خانمی، سراسیمه و هراسان به سمت آنها میآید و میخواهد که با آنها به طبقه سوم بروند. وقتی کوچکزاده کلمه طبقه سوم را از زبان خانم میشنود با تعجب میپرسد چاه؟ طبقه سوم؟
در تماس با آتشنشانی، بدون اضطراب به سوالات مطرح شده پاسخ دهید و ماجرا را کامل توضیح دهید
خودش بقیه ماجرا را اینطور تعریف میکند: وقتی همگی وارد خانه شدیم، از خانم پرسیدم: چاه کجاست؟ چه کسی توی چاه گیر کرده است، همسرتان؟ خانم ما را به سمت حمام برد وگفت: نه آقا! همسترم در سیفون حمام گیر کرده است. کوچکزاده وقتی متوجه ماجرا میشود با همان تعجبی که در چهرهاش دارد با سیم کوچکی، همستر را نجات میدهد و این داستان نجات هم به پایان میرسد.
او میگوید: این اشتباه به دلیل عجله و هراس خانم بود و با اینکه مأمور سازمان چندین بار پشت تلفن از او خواسته بود که اطلاعات دقیق را اعلام کند و بگوید همسرش چند سالش است و در چه چاهی سقوط کرده، پاسخ درستی نمیداده و واژه همستر را سریع و مانند کلمه همسر تلفظ میکرده است.
* این گزارش دوشنبه ۷ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۱ شهرآرا منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.